میخواهم از نگفته هایم بنویسم نگفته هایی که شاید هزاران سال است بردلش مانده وفقط صبوری کرده .میگویند پر کسی وبی کسی !!!مثل خوبیست .میلیارد ها آدم درحال حاضر برروی این کره خاکی زندگی میکنند اما چند نفر بی تاب امدنش هستند ؟چند نفر هرروز صبح به بهانه آمدنش خانه شان را آب وجارو میکنند ؟کدام یک از ما دلمان را آب وجارو کرده آماده برای پذیرفتن عشقی ماندگار ؟؟به کجاداریم میرویم؟؟؟
به چه چیزی میخواهیم برسیم؟ به ادمهای اطرافت نگاهی بینداز همه درحال زندگی .بی آن که کمی دل نگران نیامدن او باشند .اخر چرا ؟دلیلش را به راحتی میتوان فهمید ؟یک نگاه به اعلامیه های سر خیابان بینداز تعدادفوت افراد جوان از پیر ها بیشتر شده ؟این تنها یک دلیل نیامدن اوست .این تاسف بار ترین اتفاق این دوره است .عصر ظهور !کدام عصری که شبش سال ها طول کشیده ؟کدام عصری که ادمها از ناتمام بودنش به داد خودشان نمیرسند ؟کدام عصر؟؟؟
(چندی قبل یکی از علماءبزرگوار توفیق ملاقات با امام (علیه السلام)را پیدا کرده وآن حضرت را از نزدیک زیارت نموده اند در حالی که آن امام مظلوم با حالتی غریبانه به ایشان فهمانده بودند که:((انا صابر علی هذا الامر و لکن اندبونی.اندبونی .اندبونی)) یعنی من براین امر (غیبت)صبر می کنم ولیکن شما برمن با آه وناله بلند گریه کنید گریه کنید گریه کنید
اگر اهل درد باشیم و معنای واقعی عشق راتا حدودی باور کنیم .اگر بفهمیم ارتباط عاشق ومعشوق یعنی چه .اگر بفهمیم که ما یتیم هستیم و اگر باور کنیم جدایی از امام زمان (عج)یعنی چه .دیگر نیازی به این نیست که به ما گفته شود گریه کنیم بلکه وجودمان حس میکند که زمان .زمان گریه است باید حس داشت تا درد رافهمید باید اهل درد بود تا تشنه درمان شد آیا تا به حال کسی به دردمند گفته است ناله کن ؟یا او خودش ناله میکند ؟آیا کسی به یتیم میگوید در فراق پدرت گریه کن ؟یا او خود گریه میکند وبه سر میزند؟پس زمان زمان گریه است .که آن حضرت به ما میفرمایند شما برمن گریه کنید وناله سر دهید )
حتی اگر هیچ حسی هم نداری حتی اگه دلت نمیخواد گریه کنی .اشکال نداره من ازت درخواست زیادی ندارم فقط دلم میخواد باذکر یک صلوات برای تعجیل در فرج آقا اون رو خوشحال کنی همه انسانها دلشون میخواد کسی رو خوشحال کنن چی کسی بهتر از امامت ؟؟؟؟فقط یک صلوات .
تاکی به تمنای وصال تویگانه
اشکم شود ازهرمژه،چون سیل روانه
خواهد که سراید غم هجران تو یا نه
ای تیر غمت رادل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول وتوغائب زمیانه
رفتم به در صومعه عابدو زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع وساجد
در میکده رهبانم ودرصمعه عابد
گه معتکف دیدم وگه ساکن مسجد
یعنی که تورا می طلبم خانه به خانه
هردر که زنم صاحب آن خانه توئی تو
هر جا که روم پرتو کاشانه توئی تو
در میکده ودیرکه جانان توئی تو
مقصود من از کعبه وبتخانه توئی تو
مقصود توئی کعبه وبتخانه بهانه
عاقل به قوانین خرد راه تو پوید
روزی همه فضایل ورذایل ،دور هم جمع شدند .آنها از بیکاری خسته وملول شده بودند ومیخواستند برای یک روز هم که شده دور هم باشند وباهم ،حرف بزنند.
ناگهان (ذکاوت )باهوش تر بود عنان سخن را به دست گرفت وگفت :
دوستان :بیایید یک بازی کنیم!مثلا قایم باشک که از همه بازی ها آسانتره و همه با اون آشنا هستیم!حاضران از این پیشنهاد شاد شدند واز همه بیشتر (دیوانگی)خوشحال شدو گفت :من چشم هایم را می بندم شما بروید قایم شوید.چون که می دانم هیچ کدام از شما دوست ندارید به دنبال من بگردید!!.
وآنگاه دیوانگی جلوی درختی رفت،چشم هایش را بست وشروع کرد به شمردن.یک
.دو.سه.چهار .
همه رفتند تا جایی پنهان بشوند!-(لطافت)خود را به شاخه درختی آویخت.(خیانت)داخل سطل زباله شد.(هوس)به مرکز زمین رفت.
دروغ گفت زیر سنگی میروم اما به ته دریا رفت.
(طمع)داخل کیسه ای شد که خودش آن را دوخته بود.
و(دیوانگی )همچنان مشغول شمردن بود.هفتادو نه .هشتاد.هشتادویک
همه پنهان شده بودند به جز (عشق )که مرددبودو نمیتوانست تصمیم بگیرد!
وصد البته جای تعجب هم نیست ،چراکهپنهان کردن عشق مشکل ترین کارهاست.
در همین حال شمارش (دیوانگی )به پایان نزدیک می شد.نودوپنج.نودوشش.نودوهفت وموقعی به صد رسید ،عشق پرید وکنار بوته گل سرخ پنهان شد.
(دیوانگی )فریاد زد آماده باشید،آمدم،آمدم.اولین کسی که پیداشد (تنبلی )بودکه نتوانسته بود،جایی پنهان شود (لطافت)هم که روی شاخه بود زود پیدا شد.(دروغ)در ته چاه.(هوس)در مرکز زمینوبقیه هم یکی یکی پیداشدندام.(عشق)همچنان پنهان بود!
(حسادت)از روی حسادت در گوش دیوانگی زمزمه کردوگفت:تو باید حتما(عشق)را پیدا کنی.!
اوخود ر ا پشت گل سرخ پنهان کرده است.(دیوانگی)شاخه چنگک مانندیرا از درخت جدا کرد وبا شدت وهیجان هر چه بیشتر آن رادر بوته گل سرخ فرو و این کار را چند بار تکرار کرد تا این که صدای ناله ای بلند شد ،(عشق)از پشت بوته گل سرخ بیرون آمد!!در حالی که با دستهایش ،صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطره های خون بیرون می زد!.چون که شاخه ها به چشم های (عشق )فرو رفته بودند واو دیگر (کور)شده بود.
(دیوانگی)ناله سر داد وگفت:
وای برمن!چه کار بدی کردم!. خودم را هرگز نمی بخشم وبعد از عشق پرسید:آیا می توانم تو را درمان کنم؟
(عشق)گفت:خیر تو نمیتوانی مرا درمان کنی.امااگر بخواهی،می توانی راهنا وهمراه من باشی!
و این چنین بود که:از آن روز به بعد،(عشق)کور است و(دیوانگی)همیشه در کنار اوست!!!
به دیدارم بیا هر شب
در این تنهایی تنهاوتاریک خدا ماننددلم تنگ استبیا ای روشن،ای روشن تر از لبخندشبم راروز کن در زیر سرپوش سیاهی هادلم تنگ استبیا بنگر چه غمگین وغریبانه
در این ایوان سرپوشیدهوین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستو ها وماهی هاواین نیلوفر آبی واین تالاب مهتابیبیا ،ای هم گناه من در این برزخبهشتم نیزو هم دوزخبه دیدارم بیا ،ای هم گناه ، ای مهربان بامنکه اینان زود میپوشندرودر خواب های بی گناهی هاومن می مانم و بیداد بیخوابیدر این ایوان سرپوشیده متروک
شب وافتاده ست ودر تالاب من دیری ستکه درخوابندآن نیلوفر آبی وماهی هاپرستو هابیا امشب که بس تاریک وتنهایمبیا ای روشنی ،امابپوشان رویکه می ترسم تو را خورشید بپندارندومی ترسم همه از خواب برخیزندو می ترسم که چشم از خواب بردارندنمی خواهم ببیند هیچکس مارانمی خواهم بداند هیچکس ماراو نیلوفر که سر برمی کشد ازآبپرستو ها که با پروازو باآوازوماهی ها که با آن رقص غوغایینمی خواهم بفهمانند بیدارندشب افتاده ست ومن تاریک وتنهایمدر ایوان ودر تالاب من دیری ست در خوابندپرستو ها وماهی ها وآن نیلوفر آبیبیا ای مهربان با من!بیا ای یاد مهتابی
درباره این سایت